معنی پشت سر و عقب
حل جدول
گویش مازندرانی
پشت سر عقب
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
پشت سر. [پ ُ ت ِ س َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قفا. || نهانی. در خفا. در غیبت. در غیاب (مقابل پیش رو).
- پشت سر کسی بد گفتن، پیش رو خاله پشت سر چاله.
- پشت سر کسی دیدن، زوال کسی رادیدن. (غیاث اللغات).
فلکها را توانی پشت سر دید
بنور عشق اگر دل زنده باشی.
صائب (از فرهنگ ضیاء).
- در پشت سر کسی، در قفای او. در غیاب او.
فرهنگ عمید
پشت سر،
واقع در پشت سر،
دارای فاصلۀ مکانی یا زمانی، دور،
چیزی یا کسی که سرعت و رفتار یا مهارتش کمتر از دیگران باشد،
فرزند، فرزندزاده،
نوادگان، بازماندگان،
[قدیمی] پاشنۀ پا،
فارسی به آلمانی
Hinter, Hinterher, Nach, Nachdem, Ru.cken, Rücken (m), Unterstützen, Wieder, Zuru.ck, Zurück
معادل ابجد
1140